
«ن وَالقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ؛ سوگند به قلم و آنچه مینویسند.» ... به نام خداوند لوح و قلم - حقیقت نگار وجود و عدم - خدایی که داننده ی رازهاست - نخستین سرآغاز آغازهاست ... وبگاه پیک ایران با محوریت موضوعات مختلف در شبکه های اجتماعی بنا شده و هدف اصلی آن اشتراک گزاری اطلاعات برای استفاده شما عزیزان میباشد. ... مرحبا ای پیکِ مشتاقان بگو پیغام دوست / تا کنم جان از سرِ رَغبت فدای نام دوست! حافظ
تبادل لینک هوشمند
ابتدا ما را با عنوان پایگاه رسانه ای پیک و آدرس peykiran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته.
در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
با اینکه آب به شدت سرد بود و عملیات پراضطرابی در پیش داشتیم اما همه آرام بودند و انگار رو به بهشت قدم بر میداشتند. هیچ کس احساس سستی نمیکرد. وقتی ما واردآب شدیم عراقیها به شدت و با تجهیزات کامل آب را به آتش کشیدند. صدای مهیبی در آب میآمد که موج عظیمی داشت ولی ما برای اینکه لو نرویم سر از آب بیرون نمیآوردیم. حجم آتش باعث شده بود که عده زیادی از غواصان در آب رها شوند و آب آنها را با سرعت به سمت پتروشیمی عراق ببرد.
بعثیها بچههای ما را با سلاحهای سنگین و کالیبر بالا میزدند
با این وجود تعدادی از غواصان به مقصد رسیدند. از دو گردانی که قرار بود به جزیره ماهی برسد تنها یک دسته از یک گردان به جزیره رسید. عراقیها چند کار قابل توجه تاکتیکی در منطقه انجام داده بودند. اول اینکه در طول 60 تا 70 متر از ساحل تمام نیزارها را از بین برده بودند تا جایی برای پناه گرفتن وجود نداشته باشد. همچنین خورشیدیهای بلندی را در آب گذاشته بودند. آنها همچنین هیچگونه سلاح کوچکی در خط نداشتند و چون میدانستند غواصها تنها با کلاشینکف، نارنجک و آر پی جی به ساحل میرسند با سلاحهای سنگین کالیبر بالا آنها را هدف میگرفتند.
لباس تنگ غواصی باعث میشد خون مجروحان به سرعت تخلیه شود
من و شهید مومن اولین نفراتی بودیم که از آب در آمدیم. عمده بچههای غواص با تیرهای کالیبر بالا زخمی میشدند، با سلاحهایی مانند دوشکا. طبیعتا وقتی فردی تیر کالیبر 60 بخورد بدنش به کلی از بین میرود. در ضمن چون لباس غواصها بسیار تنگ بود سرعت تخلیه خون بدنشان زیاد بود. عمده بچههایی به خاک پا گذاشتند زخمی بودند. تعداد ما تنها 15 نفر بود. یک گردان که نتوانسته بود به ساحل برسد و بقیه هم که شهید شده بودند. با این حال خط به راحتی شکست و من به همراه شهید مومن شروع به پاکسازی سنگرها کردیم.
ماجرای سنگری که جا ماند و پاکسازی نشد
ما روبروی هر سنگری که میرسیدیم نارنجکی میانداختیم تا بعثیها را از بین ببریم اما یکی از سنگرها جا ماند وقتی که برگشتیم متوجه شدیم که سنگر پر از آر پی جی 11 بود و اگر ما در آنجا نارنجک میانداختیم همه شهید میشدند و کل کانال منفجر میشد.
ما خط را شکستیم ولی مشکل اساسی این بود که پشت ما اروند بود و روبرویمان سنگرهای عراقی بر ما مشرف بودند. کانالهای عراقیها که در آن پناه گرفته بودیم ما را محافظت میکرد اما بعثیها از داخل نخلستانها با تکتیرانداز ما را میزدند. ما با این امید که گردانهای دیگر به ما میرسند و بعد از اینکه خط شکست نیروهای آبی - خاکی وارد عراق میشوند آنجا ماندیم. اما با توجه به اتفاقاتی که افتاد، بیشتر قایقها را زدند و نیروهای آبی - خاکی نتوانستند به ما برسند زیرا ما در عمق خاک عراق بودیم.
در تاریکیهای شب بود که «مومن» از پا افتاد، نمیدانم تیر به کجایش خورد اما در لحظه شهید شد. همه غواصانی که به جزیره رسیده بودیم یکجا جمع شدیم. باید تا صبح صبر میکردیم زیرا جهت آب به سمت عراق برگشته بود و نمیتوانستیم به آب بزنیم. وقتی جزیره را گرفتیم برای مدتی مسیر آب به سمت ایران تغییر کرد ولی در شب باز هم جهت آب به سمت عراق بود. در روز هم نمیتوانستیم در آب شنا کنیم چون ما را میزدند. باید منتظر میماندیم تا بهترین زمان که آب به سمت ایران برود و خود را در اختیار آب بگذاریم.
تنها سلاحمان یک قبضه آر پی جی 11 بود
10، 12 نفری میشدیم که در همان سنگر پاکسازی نشده باقی ماندیم. همه بجز 2،3 نفر مجروح شده بودند. هیچ اسلحه و نارنجکی نداشتیم و تنها آر پی جی 11 سنگر در اختیارمان بود. آن را به سمت بعثیها برگرداندیم به ترتیب یک گلوله را به سمت راست کانال و بعدی را به سمت چپ کانال میزدیم تا بعثیها نتوانند به سمت ما بیایند. آنها میخواستند ما را اسیر کنند. چون از گروههای نخست عملیات بودیم میخواستند از ما اطلاعات بگیرند. ما فاصله زیادی با بعثی ها نداشتیم و فرماندهشان را میدیدیم که میگفت به سمت داخل آر پی جی شلیک کنید تا اسلحه از کار بیفتد. آنها میدانستند که ما سلاح نداریم. فرمانده بعثی نیروهایش را مجبور میکرد که به سمت داخل لوله اسلحه نشانهگیری کنند ولی تا میخواستند شلیک کنند آر پی جی شلیک میشد و بعثیها از بین میرفتند.
اسارت برای من غیرقابل هضم بود
ما تا صبح مقاومت کردیم گلولههایی که به سمت ما میزدند به آر پی جیها میخورد و هر لحظه امکان انفجار وجود داشت. ما دو راه بیشتر نداشتیم یا باید شهید میشدیم و یا اسیر. من در عملیاتهای زیادی شرکت کرده بودم و هر نوع تصوری از زخمی شدن تا شهادت داشتم ولی تنها اسیر شدن بود که برای من غیرقابل هضم بود. برای من مهم بود که وقتی من و دشمن با یکدیگر روبرو میشویم و دیگر امکان مقاومت ندارم چه اتفاقی میافتد. با این حال لحظه اسارت یکی از آرامشبخشترین لحظههای زندگی من بود. ما به بعثیها گفتیم میخواهیم اسیر شویم و با دستانی خسته و خم از سنگر بیرون آمدیم.
تا اینجا مصاحبه که رسیدیم، یوسفی گفت میخواهد با یکی دیگر از غواصان کربلای4 تماس بگیرد تا او هم خاطراتش را برای ما بگوید و پس از آن یوسفی خاطرات اسارت را بازگو کند. مرتضی شهبازی پشت خط تلفن آمد و از اصفهان شروع به بازگویی خاطراتش از شبهای پر ماجرای کربلای 4 در خرمشهر کرد.
نظرات شما عزیزان:
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 421
بازدید هفته : 466
بازدید ماه : 2973
بازدید کل : 61880
تعداد مطالب : 1264
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1